گنجشک و خدا ...
گنجشک به خدا گفت :
لانه کوچکی داشتم , آرامگاه خستگی ام , سرپناه بی کسی ام بود ,
طوفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تورا گرفته بودم ؟ خدا گفت :
ماری در راه لانه ات بود , تو خواب بودی , باد را گفتم لانه ات را واژگون کند
آنگاه تو از کمین مار پرگشودی !!!
چه بسیار بلاها از تو به واسطه محبتم دور کردم وتو ندانسته به دشمنی ام برخواستی ...
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۰ ساعت 14:14 توسط no name
|
حرفهایی هست برای نگفتن